اسلایدر

جواب من اين بود !!!

درد و دلها, و داستان غم انگیز _Pretty Boy story

داستان واقعی زیباترین پسر شهر _ The true story of the most beautiful boy

جواب من اين بود !!!
[ چهار شنبه 17 آبان 1396برچسب:به قلم محمد باقر ,,, حقيقت دل, ] [ 13:10 ] [ محمد باقر ] [ 7 نظر ]


دنياي ديوانه ها
[ شنبه 3 تير 1396برچسب:به قلم محمد باقر ,,, حقيقت دل, ] [ 20:37 ] [ محمد باقر ] [ 3 نظر ]


بدبختی
[ شنبه 3 تير 1396برچسب:به قلم محمد باقر ,,, حقيقت دل, ] [ 20:27 ] [ محمد باقر ] [ 2 نظر ]


سی دی فروش
[ سه شنبه 27 مهر 1395برچسب:به قلم محمد باقر ,,, حقیقت دل, ] [ 16:26 ] [ محمد باقر ] [ نظر بدهید ]


انکار کننده گان
[ یک شنبه 25 مهر 1395برچسب:به قلم محمد باقر ,,, حقیقت دل, ] [ 14:12 ] [ محمد باقر ] [ نظر بدهید ]


دین = دوست صمیمی جنگ
[ سه شنبه 1 ارديبهشت 1395برچسب:به قلم محمد باقر ,,, حقیقت دل, ] [ 22:40 ] [ محمد باقر ] [ 8 نظر ]


مدافع حرم

مدافع حرم

 

 

 

ببوسم خاک پایت را ...

اینارو اونایی بخونند که در هیئت ها و محرم سینه و زنجیر می زنند و خودشونو خادم حسین ع می دانن

اونایی که ادعا دارن قمه زنی گناه نیست و سر خود را قمه می زنن ، اما در مقابل دشمن نه تنها قمه بلکه سنگ هر بر نمی دارن

اونایی که از صبح تا شب در مساجد گریه می کنن و در موقع کمک حسین ع  کسانی دیگر را می فرستن

اگه واقعا دوست داشتنت راست بود تو "مدافع حرم" می شدی !!!

بچه سه ساله هم می تواند سینه و زنجیر زده و گریه کند !!!

تو عاشق واقعی حسین نیستی ! عاشق حرف زدنی

عاشق واقعی حسین در مقابله با یزید( مدافع حرم در مقابله با داعش ، که حسین ع را تهدید می کند ) مدافع حرمه

ببوسم خاک پایت را ...


 
این داستانو همتون بخونین منظورم رو می فهمین

یه مردی که طلبه بود و هر روز سینه و زنجیر میزد، هر روز به خدا شکایت می کرد که : خدایا چرا من رو زمان "امام حسین ع" به دنیا نفرستادی که منم در مقابل یزید بجنگم  و یاران حسین ع باشم!!! و همش ای کاش ای کاش می کرد  که چرا زمان حسین ع نبود تا به امام خدمت کنه

تا اینکه خداوند بزرگ او را آزمایش کرد

یه شب همین مرد این جملات همیشگی رو گفت و خوابید ، خواب دید که: خداوند زمان را به عقب برگردونده ،  و آن مرد رو هم در زمان حسین ع قرار داده و امام حسین ع در مقابل دشمن می جنگه و همین مرد هم جلوی امام حسین ع وایستاده و از ترس نمیدونه چی کار کنه !!! دشمنان حسین ع تیرهای خود را به طرف امام حسین پرتاب می کنن و این مرد هم که جلوی امام بود تا از اون محافظت کنه وقتی میبینه که تیر دشمن داره میاد طرفش سرشو خم می کنه و تیرها مستقیم به امام حسین ع می خوره و تیرهای بعدی هم همینطور

با وحشت از خواب بلند میشه میگه خدایا غلط کردم من هیچ وقت عرضه ندارم که مثل هفتاد و دو تن از یاران شما باشم، نه من و نه هیچ کس دیگه. پس همین مسجد و همین زمان خوبه میرم سینه و زنجیر و گریه می کنم تا عاشق امام حسین بمونم و مدافع حرم رو به محافظت از حرم حسین ع می فرستم

[ دو شنبه 15 فروردين 1395برچسب:به قلم محمد باقر ,,, حقیقت دل, ] [ 23:25 ] [ محمد باقر ] [ 11 نظر ]


یاد خدا
[ یک شنبه 12 فروردين 1395برچسب:به قلم محمد باقر ,,, حقیقت دل, ] [ 23:49 ] [ محمد باقر ] [ 1 نظر ]


طلبه

طلبه

 

عرضه داری تو هم " طلبه " شو

 

تو که "شلوار تنگ" می پوشی

 

تو که پیراهن "آستین کوتاه" تن می کنی

 

تو که همیشه "صورت" تیغ می زنی

 

تو که "موهات" رو بلند می کنی

 

تو که "ابرو" بر می داری

 

تو که "بینی" عمل میکنی

 

تو که "هر حرفی" رو به زبون می آیی

 

تو که "نماز" نمی خونی

 

تو که "روزه" نمی گیری

 

تو که یه سال یه جمله "قرآن" نمی خونی

 

تو که "امر به معروف و نهی از منکر" نمی کنی

 

تو که "فحش های جورواجور" بلدی

 

تو که راحت "غیبت" می کنی

 

تو که راحت "تهمت" می زنی

 

تو که راحت "دروغ" می گی

 

تو که هر روز "حرص" می خوری

 

تو که "زنا و لواط" می کنی

 

تو که "مست" می شی

 

تو که "سیگار" می کشی

 

تو که حرفت رو "با زور" تحمیل میزنی

 

تو که "مسخره" می کنی

 

تو که "اسم رو اسم کسی" می زاری

 

تو که به هر دمی "قهقهه" می زنی

 

تو که جلوی "رفت و آمد و حجاب و ..." خانمت رو نمی گیری

 

تو که دست "بچه ات" رو ول کردی و خبر نداری کجاها رفت و آمد دارن

 

تو که "غرورت" حرف قبول نمی کنه

 

تو که اصلا "یاد خدا" نیستی و فراموشش کردی

 

تو که "کلاهبرداری" می کنی

 

تو که "دزدی" می کنی

 

تو که "رشوه" می خوری

 

تو که به "بدگویی" عادت کردی

 

تو که "دینت" رو قبول نمی کنی

 

تو که "چشمات" به همه جا نگاه می کنه

 

تو که "گوشات" به هر آهنگ مبتذل و غیبت مردم گوش می کنه

 

تو که از "دهنت" هر حرفی بیرون می پره

 

تو که با "دستات" ج ل ق می زنی

 

تو که با "پاهات" به هر خراب شده ای قدم می زاری

 

تو که "داخل قلبت" آتش نگه داشتی

 

تو که "شکمت" رو با حرام پر کردی

 

تو که "جسمت" رو برای خودت خواستی

 

تو که "عرضه" این چیزارو نداری !!!

 

پس دهنت رو ببند "آ ش ق ا ل"

 

اگه عرضه نگه داشتن اینارو داری اونوقت بگو من خوبم و "طلبه ها" رو مسخره کن

[ جمعه 6 فروردين 1395برچسب:به قلم محمد باقر ,,, حقیقت دل, ] [ 23:6 ] [ محمد باقر ] [ 2 نظر ]


آینده
 


بسم الله الرحمن الرحیم

درست فکرت رو متمرکز کن به یه چیز = آینده" = بعد خودتو تو آینده ببر!! تصور کن آینده رو میگذرونی

آینده ات رو ورق بزن نگو کسی از آینده اش خبر نداره نه !!! این غلطه ! شاید یکی بچه باشه ندونه وقتی بزرگ بشه چه کاره میشه اونو به حساب بچگی بزار

مرحله اول ) =بچه ای و فکر و ذهنت فقط بازی و .... تا جوونی . که حوصله توضیح اینو ندارم

مرحله دوم ) = اگه سنت از بیست گذشت شاید بگی ازدواج می کنم بچه دار میشم  با پسرم میرم گردش و ... و زندگی میکنم اما تا کی؟ الان جوونی فکر های دیگه ای داری تو فکرت مرور می کنی هنوز اوووووه تا اون روز !!! برو بابا.من فکر چی ام تو فکر چی؟ من فکر ازدواج و اون دختر ناز که بلاخره یه شب با هم باشیم و ... اما به قول دکتر اونشه بعد از هفت شب ه م ب س ت ر ی دیگه از همه چی بدت میاد حتی همسر نازنینت !!! دیگه به فکر زندگیت و کار کردن و بار بردن و ... تا فرزندت به دنیا بیاد که بهت بگن بابا !!! دیگه تمام دلخوشیت به بچس !!! بچه به دنیا بیاد و شب و روز گریه کنه سرما بخوره شب نزاره بخوابی !! هی با خودت می گی الهی کاش یکم بزرگ بشه شبها بخوابه منم راحت بتونم استراحت کنم. بچه بزرگ میشه و شلوغی و ندانم کاری و ... میگی کاش یکم دیگه بزرگ بشه وقت مدرسه اش برسه و هر چی میگیم گوش کنه !! وقت مدرسه میرسه و اینبار هزینه های سرسام آور مدرسه بچه و هزاران نگرانی در باره درس و مشق!!! و تو هم هزار کار و  بدبختی و بی خبری !!! بچه بزرگتر میشه باید حواست شش دونگ به بچت باشه که حرف بد یاد نگیره و با بچه های فاسد دوست نشه و کارهای بد فحش های بد و ... یاد نگیره و چندین بار آرزوی روزهای مجردی رو می کنی ولی ...!!! بچت بزرگتر میشه این بار میره تو فازهای دیگه و بلوغ که برسه تو جاهایی رفت و آمد میکنه که تو خبر نداری و تو هر روز کارهای زیاد رو جابه جا می کنی تا آینده بچه هات رو تامین کنی و بچت تو خیابونا دنبال دخترای مردم متلک اندازی ها بی بند باریها و ... تو هم به خاطر اعتبار کاریت تا شب مجبوری خونه نیای !! و بچت موقع زن گرفتنشه و هزار بدبختی که میخوای براش کاری انجام بدی تا از دستش راحت باشی و بچت بلاخره ازدواج میکنه و باز تو فکرشو میکنی !!! چرا که او هم مثل تو بعد از هفت بار ه م ب س ت ر ی با زنش دیگه ازش متنفر میشه و دعواها شروع میشه و جوونه و خام و ... عین خیالش نیست و باز تو هستی که همش فکر بچه جوونت هستی که آرومش کنی تا زندگیشو ادامه بده اونوقت آرزوی روزهای کودکی بچت رو می خوری که می بردیش گردش و ... شادی می کردی و افسوس می خوری چرا بچم بزرگ شد و اینهمه اذیتم کرد !!! باز برو جلو جلوتر

مرحله سوم ) = این بار تموم تلاشتو میکنی تا پسرت کار خودتو یاد بگیره و تمام کارارو بسپاری دست پسرت و خودت کنار پسرت باشی و تمام فن و فنون کار رو یادش بدی و شبها میای خونه پسرت هم میره خونه خودش . تنها اتاق رو می گردی و با خانمت که یه روز عشقت بود احساس تنهایی می کنی این بار تموم احساست برای زنت ه و س و ع ش ق نیست مثل قدیم که آرزوی تنهایی تو خونه رو تو سرت داشتی این بار با زنت تنهایی ولی عشق ش ه و ت به اون زن کم رنگ شده بلکه عشق ( محبت و دوست داشتن زنت و در کنار هم بودنت و با هم بودن و گذر از تنهایی ) زیاده این بار زنت رو به خاطر این دوست داری که کنارت باشه نه به خاطر غرایز ج ن س ی !!!  هیچ کی تو خونه نیست و خودت و زنت

باز حسرت روزهای از دست رفته ات رو می کنی و باز دستت رو بلند میکنی و یه آرزوی دیگه اینکه:مثلا: نوه ام به دنیا میاد با هم میرفتیم گردش و ...!!! دیگه مثل قبل نمی گی بچم به دنیا میاد و ... باید بگی نوه ام ( چون مرحله سوم زندگی رو داری می گذرونی ) اما با نوه ات نمی تونی مثل پسرت هر روز روزگار بگذرونی !!! نوه ات هر روز با باباشه و تو آرزو می کنی که باباشو ول کنه بیاد سرتو گرم کنه

مرحله چهارم ) = روزها میگذره و  نوه ات هر روز بزرگتر میشه و نوه ات هم به روزهای جوونیش میرسه دیگه اون هم تو رو فراموش می کنه و فکرش به پدر بزرگ و مادر بزرگ نیست اونم تو طوفان جوونیش وارد میشه و دنبال عشق و ... و ازدواج میکنه و ... دیگه پسر نوه رو شاید فقط در عید نوروز پنج دقیقه ببینی و اون تو رو دوست نداره چون تو قیافت پژمرده شده و بد ریخت و تاب توان گردش و بازی و ... رو نداری چه برسه به دوست داشتن تو و پسر نوه ات حتی شاید همدیگه رو نشناسید به خدا راسته به خدا

اونوقته که حرص میاد پیشت و هزاران بیماری از حرص !!!  اونوقته که یاد بابا و مامانت می افتی اونوقته که باز آرزو می کنی و یه آرزوی دیگه !!! از این به بعد نه از اون آرزو ها که مثلا: زمان بگذره و این طور بشه و اون طور !!! نه  دیگه داری مرحله پنجم و پایانی عمرتو می گذرونی آرزویت دیگه روزهای بعدی نیست بلکه روزهای قبلی است !!! آرزو میکنی که ای کاش بچه بودی می پریدی بغل بابات و یا مادرت !!! نوازشت می کردند چه روزگار خوبی بود !!! اشک از چشمات می ریزه بابا و مامانت توی یک و نیم متر قبر تنها خوابیده اند و اونوقت چه فایده بری پیششون و حسرت بخوری!!!؟ روزها می گذرد و دیگه منتظر چیزی نباش جز یه چیز !!! بله مرگ


آینده آینده آینده

آینده ات رو ورق بزن همین الان تو هر سنی که هستی حتی اگه ازدواج نمی کنی این آینده رو تو ذهن خودت محسم کن: مثلا: الان مجردی و هزار برو بیا و عشق ، هوس ، دروغگویی ، تهمت ، زنا ،  لواط ، حسادت ،حرص ، طمع ، قدرت ، ثروت ، خود مغروری ، اذیت دیگران ، مسخره دیگران ،بی نماز و روزه ، بی خدایی ، و خلاصه گناه، و بی خیال بابا هنوز اووووه تا اون وقت ، چشم باز کنی ببندی مرحله به مرحله میری جلو !!! الان تو کدوم مرحله ای؟ چقدر طول کشید تا این مرحله برسی؟ چشماتو باز کن محمد باقر داری مرحله دومت رو ورق میزنی فقط خدا دستمو بگیر تو هر کدوم از این گناهان افتادم بکش طرف خودت. خیلی می ترسم از آینده !!! وقتی تو ذهنم آیندمو ورق میزنم اگه ازدواج کنم و ... روزهای جدایی از مادرم بدترین روزهایم خواهد بود چون تنها کسی که منو تو این دنیا نگه داشته مادرم بود و اگه مجرد بمونم هم بلاخره صد سال که زنده نمی مونیم همه می میریم و آیندتو ورق بزن محمد باقر. فکر کن آینده پدر و مادر و خانواده چه خواهد شد ؟ !!! مغزم آتیش می گیره اگه واقعا دوست دار واقعی خانوادت باشی همه اینا به کنار فقط یک آرزو می کنی اینکه:

خدایا قسمت میدم به تمام آفریدگارت و تمام جلالت و شکوهت و زیبایی بی نظیرت و مهربونی و بی نیازیت و خودت و ...  : اول مرگ من بعدا بقیه

خدایا نمی تونم مرگ بقیه رو ببینم اول من بعد بقیه

[ چهار شنبه 23 دی 1394برچسب:به قلم محمد باقر ,,, حقیقت دل, ] [ 22:48 ] [ محمد باقر ] [ 11 نظر ]


تمام شادی های من در یک دقیقه

تمام شادی های من در یک دقیقه


خاک سرت بدبخت

ما موندیم که این شادی چگونست !!! هنوز لذت چنین چیزی

رو ندیده ایم، و یا بهتره بگم حسرت یک بار دیدشنو داریم

خدایا این چه شادیست؟ که یک دقیقه اون برابر است با

گناهانی ذهن را به آتش می کشد. شادی به چه قیمتی؟

یک دقیقه شادی به قیمت سوزاندن تمام اعمال نیک؟

یک دقیقه شادی به قیمت رفتن به جهنم

یک دقیقه شادی به قیمت جهنمی کردن پدر و مادر بی چاره؟

این چه شادیست بدبخت؟

خاک سر این شادی ، خاک سر این یک دقیقه افکار

شیطانی ، خاک سر خودت با این یک دقیقه شادی

خدایا قسمت میدم به آفریدگارت پدر و مادر این بدبخت رو به خاطر

شادی یک دقیقه ای فرزند بی عقلشون قاطی نکن

خاک تو سرت کنند ج ل ق ز ن

دیروز با پسر همسایه نشسته بودم حرفهایش رو گوش می کردم آخرای صحبت کم کم به ناکجا آباد رفت مثل بقیه خیلی چیزا ازم پرسید جواب می دادم بهم گفت خوشبخت ترین پسر روی زمینی!!! خدا دوستت داشته که عقیمت کرد چون نمی خواسته گناه کنی گفتم چطور؟ گفت:چون من در یک هفته زندگی فقط یک دقیقه شادی می کنم و هر روز عصبی و ....

این چه شادیست که ما تا به حال یک بار ندیدم !!! اگه زندگی

اینه نه خدا نمی خوام همان بهتر که عقیم بمانم !!! خدایا

کمکش کن به خاطر اشکهای مادر و دعای پدرش، شفایش بده

[ سه شنبه 17 دی 1394برچسب:به قلم محمد باقر ,,, حقیقت دل, ] [ 22:5 ] [ محمد باقر ] [ 1 نظر ]


نفرین

 

نفرین 

  

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

سلام دوستان امروز دیر وقت اومدم وبلاگ فردا حتما یه پست از نفرین براتون مینویسم که حقیقت داره من دو نفرو میشناسم که یکی خانم فاسده نفرینش کردند دخترش کرو لال و عقب افتاده شده بازم زنه دست بردار نیست . و یه مردو زنی رو میشناسم اونم زنشو میفروشه خیلی ها سعی کردند اونو از کوچه بندازن بیرون نشد با نفرین کردناشون الان همون زن و مرد یه پسر کور دارند و یه دختر عقب افتاده و یکی دیگه همسایمونه که عاشق دیوونه ها بود خیلی دیوونه ها رو دوست میداشت و همیشه سر به سرشون میزاشت الان پسر خودش هم دیوونه به دنیا اومده و چیزی های دیگه ... و یه چیزی رو هم دیروز خودم با چشم های خودم دیدم خیلی ناراحت شدم کسی که منو مسخره میکرد تو دوران راهنمایی بودیم مسئله زبون نبود اسم یه سبزیجات رو روی من گذاشته بود و کلاس اسممو با اون اسم صدا میکرد دیگه نمیگم اون اسم چی بود منم واقعیتش مظلوم بودم البته از خودم دفاع میکردم ولی نمیشد که با کل کلاس جنگید بگذریم دیروز همون پسره که اون زمون بزرگ کلاس بود دیدمش با یه پسر عقب مونده ذهنی که توی کالسکه گذاشته بودنش و سرشو بالا نگه داشته بود و بسیار .... چی بگم دیگه؟ اونو دیدم زمانی من خودم اونو نفرین کرده بودم به خدا واگزارش کرده بودم که دیروز دیدمش تو خدا اگه شما هم از کسی ناراحتی دارید نفرینش نکنید چون اون نفرین به کودکانشون بر میخوره خودش که بی خیاله اما کودک مظلومش چه گناهی داره که جور باباشو بکشه. من خودمم جور بقیه رو کشیدم ولی ناشکری نمیکنم تو رو خدا کسی رو نفرین نکنید

[ جمعه 22 آبان 1394برچسب:به قلم محمد باقر ,,, حقیقت دل, ] [ 21:48 ] [ محمد باقر ] [ 10 نظر ]


حقیقت تلخ

 

حقیقت تلخ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

جلوی مغازه وایستادم تا مشتری بیاد در این کسادی بازار فکر میکنم و هر چیزی که دارم میبینم در باره اش ذهنم هزار جا میره . جلوی مغازه وایستادم به خیابون نگاه میکنم و آدمایی که از اطرافم رد میشند نگاه میکنم همه یه جورهای خاصی اند . همه جور آدم میتونی ببینی !! پسرایی که خوشگل نیستند و چون میبینند مورد توجه قرار نمیگیرند خودشونو به هزار نوع آرایش میزنند تا دیده بشند و  ... و دخترایی که میدونند اگه حجاب کامل داشته باشند مورد توجه قرار نمیگیرند . پس در نگاه اول موهای خودشونو یکم بیرون میریزند تا مورد توجه قرار گیرند ولی اگه خوشگل باشند مورد توجه بعضیها قرار میگیرند اگه خوشگل نباشند  و زشت باشند که کسی بهشون توجه نمیکنه . در وصله دوم مانتو های تنگ میپوشند تا سینشون هم دیده بشه و اگه باز هم نظر بقیه رو جلب نکردند در وصله سوم مانتو رو کوچک و تنگتر و شلوار تنگ هم می پوشند تا داخل چشم بازاریها و اطراف فرو شند و اگه باز موفق نشدند دست به آرایش می کنند تا موفق به جلب اطراف شوند و بقیه بهشون نگاه کنند و دختره خودشو پادشاه خوشگلها بدونه و اگه باز موفق نشدند در وصله آخر دیگه همه جوره آرایش زشت و پوشش های نامناسب می کنند تا وارد چشم بقیه شوند  و اونوقته که موفق می شوند بعضی مردها رو دنبال خودشون بکشند و به خودشون مغرور می شوند غافل از اینکه اون اندک مردی که دنبال این جور دخترا راه افتادند این دختران را ج ن د ه فرض می کنند و میدونند که این عده زیبا نیستند اما از نوع آرایش هاشون زنا کارند و خودشون اصرار دارند که هوس کنند . لعنت به هر دو شون
جلوی مغازه نگاه میکنم زنان زیبایی هم در بینشون هستند که واقعا زیبا هستند ولی با حجاب کامل دارند رد میشند خوش به حالشون با اینکه زیبا هستند ولی دوست دارند زیباییشون رو قایم کنند و فقط به خدا نشون بدند و با خدا باشند اما با حجابها در ازدواجهاشون شانس کمتری دارند و این شانس بیشتر مال بی حجابهاست که فقط چشمشون به این دنیا دوخته شده و با حجابها قبول میکنند که این دنیا رو بدون ثروت و گناه تموم کنند و زندگی رو تا مرگ سالم تحویل بدهند و از امتحان الهی سالم بیرون بیان . با حجابها دوست دارند زندگی کنند بی حجابها دوست دارند پول داشته باشند و ثروت و رقص و خوشی و خرمی و نشاط و شادی  و .... عقل عقل عقل چقدر مهمه این عقل وقتی آدما رو نگاه میکنم و نوع پوشش و آرایش و کلا ریختاشونو که نگاه میکنیم میتونیم خوب تشخیص بدیم که این عقل سالم دارد یا نا سالم !!! عقل های جورواجور رد میشند خوش به حال اونایی که عقل های خدادادی تو سرشون هست چون با عقل خدادادی اون دنیاشونو هم تضمین کرده اند . چه معرکه ایست این عقل !!! چه میکنه این عقل
بعضی جوانها رو میبینی که آرایش کرده اند میگند جوانه و ... وقتی به بزرگسالی رسیدند پنجاه درصدشون یکم آرایشهاشونو و کلا پوششهاشونو هم تغییر میدند اما پنجاه درصدشون باز نمیخوان قبول کنند که عمر جوونی شون گذشته باز همونند . وقتی به مرحله میانسالی رسیدند باز از اون پنجاه درصد سی درصدشون خودشونو تغییر میدند و میمونه بیست درصد باز در جوونی موندند و ریختشونو  تغییر نمیدند و وقتی به سن پیری میرسند پانزده درصدشون ریختشونو تغییر میدند و پنج درصد باقی مونده باز قبول نمیکنند که پیر شدند به موهاشون رنگ میزنند و همش تیغ رو صورتهاشون و وقتی که به سن کاملا پیری رسیدند اونوقته که همون پنج درصد با اینکه بعضی هاشون ریختشونو باز تغییر نمیدند اما ریختاشون کلا تغییر میکنه و اونوقته که عصاشون میفته زمین و دق مرگ میشند
اما اینا به کنار تو این مدت آدمایی دیدم مثل همین ها که وقتی جوونند همه جور گناه میکنند وقتی که بزرگسال شدند یکم کم و وقتی میانسال شدند باز یکم کم و وقتی که پیر شدند از صد در صد ده درصدشون باز تو کلشون نمیره که پیر شدند و دیگه نباید گناه کنند و وقتی که کاملا پیر میشند بای یه درصد نمیخوان سر خم کنند پیش خدا . در همون حال میمیرند اما به ندرت میتوان دید پسران و دخترانی جوانی را که زیبا آفریده شدند و همه کارها میتونند بکنند ولی از ترس خدا دست به چنین حماقتهایی نمیزنند
خوش به حالشون واقعا



[ یک شنبه 10 مهر 1394برچسب:به قلم محمد باقر ,,, حقیقت دل, ] [ 15:56 ] [ محمد باقر ] [ نظر بدهید ]


قلب مهربون

 

قلب مهربون


بسم الله الرحمن الرحیم

عده ای در فکر شکم . عده ای در فکر ثروت .عده ای در فکر شهوت . عده ای در فکر عشق . عده ای در فکر یار . عده ای در فکر مد . عده ای در فکر پز . عده ای در فکر دنیا . عده ای در آخرت . عده ای در فکر گناه . عده ای در فکر ثواب . عده ای در فکر آبرو . عده ای در فکر دزدی . عده ای در کلاهبرداری . عده ای در فکر طمع . عده ای در فکر حسد . عده ای در مهربانی . عده ای در سرشان حرص . عده ای فکر جان خود . عده ای در فکر دین خود . عده ای در فکر تحصیل و قبولی . عده ای فکر رسیدن به هدف . عده ای در فکر دوری از شرمندگی از خانواده . عده ای  فکرمحبوبیت . عده ای فکر معروفیت . عده ای بی خیال دنیا . عده ای بی خیال آخرت . عده ای در فکر چی؟؟؟؟؟؟؟؟
اینها به دور . من در فکر چی؟ فقط خدا داند و من
خدای من . تو این دنیا همه جوره آدم دیدم . یکی مثل خودم ندیدم . مثال : بابامو دیدم برام تعجبه از اینکه بی خیال همه چیزه !!! این روزا فقط فکر آخرتشه . دیگه فکر چیز دیگه ای نیست !!! همش داره کارهای ثواب انجام میده که به جهنم نره دیگه چیزی براش مهم نیست !!! دل کسی رو بسوزونه همون روز از مغزش میندازه بیرون بابام اینارو بیخیاله همش نمازهای زیاد و کمک و صدقه و دیگه هیچ چی . فکر بابام اینه که با این چیزا آخرتش خوبه . اما فکر این نیست که قبلا چه کارایی کرده باید از دل اونا در بیاره . بابام بی خیال دنیاست . یعنی نه به دار و نه به بار !!! از صبح تا شب نماز بخون دعا بخون خودت رو پیش همه معروف کن . یعنی همه آخرت همین چیزاست؟ چه فایده بابا جون یکی تو این دنیا خیلی دلش ازت پره !!! خدا جون همه جوره آدمایی دیدم نمیدونم چرا نظرم با همه متفاوته
چرا من یه جور دیگه هستم . خودم هم برا خودم تعجبم که چرا اینجور دارم بزرگ میشم . به کسی تعریف کنی میگه چه قلب مهربونی داری !!! ولی من خودم میگم چه بده قلبی مثل قلب من !!! همه دوسش دارن ولی من خودم دوسش ندارم از چنین قلبهایی بدم میاد . ولی دست خودم نیست خودم گرفتار قلبمم . خسته شدم از این قلب !!! اذیت قلبمو میکشم . چه لذت بخشه برای همه قلبم !! چه بده برای خودم قلبم . تقصیر خودم نیست نمیتونم عوضش کنم دست خودمم نیست خدا . هدیه ای بهم دادی که نگهداریش سخته !! تو هم دوسش داری خدا و منم مثل همه دوسش دارم ولی کاش چنین قلبی نداشتم !! آخه خدا جون اذیت میشم بد جور اذیت میشم !!! چرا اینجور آفریدی منو خدا جون؟
اگه یکی رو برنجونم تا آخر عمرم آروم و قرار ندارم همش فکر اینم که از دلش در بیارم اونوقت انگار آزاد شدم آزاد آزادم مثل اینکه از قفس اومدم بیرون . شاد راحت . ولی اگه غرورم بهم اجازه نده قلبم آروم نداره !!! قلب مهربون دل شکستن بلد نیست به جز در مواقع عصبانی !! وقتی قلب آروم شد  بعدا خودشو نشون میده میگه من قلب مهربونم غرورمو شکستم منو ببخش . بقیه بی خیال این چیزا ولی قلب مهربون بی خیال این چیزا نیست . قلب مهربون تا کارشو نکنه دست بردار نیست . عذاب میکشی غرورتو میشکنی و برای اینکه قلبتو آروم کنی باید بهش نشون بدی و بگی قلب به این میگن . با قلبم اومدم از دلت در بیارم نه با زبون هزار کیلوییم . باید بگی خدا چنین قلبهایی هم به کسانی داده که همه آرزو و حسرتشون رو می کشند ولی اونی که این قلبو داره ازش متنفره . قلبهای مهربون تری هم وجود داره که بعد از عذر و بخشش باز تو وجودش احساس شادی نمی کنه با خود میگه ای کاش هیچ وقت این اتفاق نمی افتاد با اینکه دلشو بدست آورده ولی باز یاد و خاطره اون کارای بدش اذیتش میکنه . و این است قلب
خدا جون چرا هیچ کی مثل من نیست . انگار فقط خودم مثل خودمم
آدمایی رو هر روز میبینم که هیچ کدومشون مثل خودم نیست . انگار فقط خودم خودمم چرا خدا جون ؟ اگه زیاد از اینا ببینم اونوقته که از خدایم شکایت می کنم که چرا اینا .............؟
بیشتر وقتها از قلبم اذیت میکشم اونوقته که باز آرزو میکنم چرا فقط من این قلبو دارم ؟ دست خودم نیست قلبه دیگه !!! چیکارش بکنم؟ چندین بار از خدا خواستم که کاش این قلبو نداشتم و منم مثل بقیه زندگی خوشی داشتم . چرا چرا نگو خدا !!! چرا ندارد !! چون اذیت قلب مهربونی را که تو در وجودم نهاده ای زیاد می کشم . مثال خدا جون : وقتی مرده ای رو میبینم که دارند می برند دفنش کنند دلم به حالش میسوزه و انگار خودمو دارند می برند دفنم کنند . چنان ناراحت میشم که اصلا دوست ندارم اسم مرده ای به ذهنم خطور کنه !! اما خدا جون چی کار کنم وقتی یه آشنا و یا بدتر از اون : دوستت فوت میشه اونوقته که همین قلب مهربون زندگیتو به آتیش میکشه . همش فکر اون. همش فکرش !! خودم هم خسته میشم اینقدری که براش دعا میخونم و ثوابشو میدم تا اذیت قبر نکشه . آخه دلم به حالش میسوزه. باید چند سالی بگذره که یادم بره ولی تو همین چند سال چندین نفر هم از آشناها . فامیل . همسایه و .. می میرند و اونوقته که از خدا می خوای این چنین قلبهایی نداشتی
 اینه قلب مهربون که فقط یه مثال ساده ای ازش کردم و اگه بخوام مثال دوم قلب مهربون رو تعریف کنم میگم : به غیر مرده که که دلم به حالش سوخت و همه کار براش کردم مثال دومش آدمایی هستند که اذیت و کتک ارباب هایشون رو می خورند و یا مشکلی که برای کسی به وجود اومده . اگه بشنوم دیگه ... درسته دلم به حالش میسوزه و همش منتظرم بشنوم که مشکلش حل شده خیالم راحت بشه . شب و روزم همش میشه فکر .اینا به کنار سریالهایی تو تلوزیون نشون میده که باید ماه ها  نگاه کنیم و چند ماه تو غم بریم آخرش سریال به خوبی و خوشی تموم بشه نفس راحت بکشیم . انگار که ماجرای واقعیه .خدا جون این قلبیه که اذیتشو میکشم . و یا فیلم یه ساعته جنایی و یا غیره پخش کنه از اول تا آخر اون فیلم ممکنه قلبم وایسته . طاقت دیدن فیلم و سریال رو ندارم به خاطر همینه اصلا نگاه نمیکنم . طاقت شنیدن اخبار تاسف آور ( جنایتهای داعش . جنایت قره باغ . جنایت صدام و .. ) رو هم ندارم پس اخبار هم بی اخبار . اخه اینم شد قلب ؟ خدای من
سخته خدا جون سخته . خیلی سخته دست خودم هم نیست تمام تلاشهامو کردم فایده بخش نیست . قلبم ضعیف شده بیشتر بشنوم اعصاب خراب میکنم . آخر نفرینشون میکنم  اما خدا جون چرا جوابشونو نمی دی؟ زبونم لال خدا چون چرا در جواب دادن به اینا مثل سنگی؟ بازم زبونم لال . خدا جون صبرت زیاده ولی ما هم تنها امیدمان تو هستی . خدا جون اینقدر صبر نکن . صبر تو هم مثل قلب من بزرگه نه ؟ اما تو کجا من کجا ؟ آخه خدا جون بعضی چیزا میبینم دلم ازت میگیره وقتی من یه کار گناه کنم زود جوابشو میگیرم ولی اونا ... حکمتت رو نمی دونم ولی دیوونه میشم خدا.آخه چرا من اینجور آفریده شدم ؟ چرا اینقدر بدبختم ؟ فکر اون دنیا دیوونه ام میکنه . فکر قبر روانی ام می کنه . فکر آخرت .... خسته شدم خدا
خوش به حال بعضی از بندگانت : یه روز با داییم صحبت می کردم آخر صحبتمون رفت به همین جاها !!! ازش پرسیدم مرگ  و قبر در ذهنت چگونه است ؟ یه جوری جواب داد انگار ... سرشو تکون داد بالا گفت اه بابا تو هم !! کی میدونه اون دنیا وجود داره یا نه؟ اصلا وجود داشته باشه من مال حروم نخوردم دزدی کلاهبرداری نکردم نمازامو هم خوندم و روزمو گرفتم و همش کار کردم با پول خودم شکم خودمو سیر کردم . از چی بترسم؟!!! داییم بی خیال از همه کارهاش . با خودم گفتم همش که ثوابهاتو گفتی و از گناهانت نگفتی !!! مثال نگفتی : دل اون صابر و غلام و حجت و ... (که بقیشو به جز این سه نفر نمیشناسم ) روشکستی کتکشون زدی ناراحتشون کردی اذیتشون کردی . دیگه بهش نگفتم به چند نفر از بیچاره ها که می اومدند از کنارت رد می شدند گوجه پرتاب میکردی صدای بد در میاوردی و می خندیدی !! دیگه بهتش نگفتم شصت سالته مجرد موندی گناهه !! دیگه بهش نگفتم با بچه های کوچکتر ( جوونها و خوشگلها ) که بیست الا سی سال ازت کوچکتر بودند دوست می شدی و شبها با خودت می خوابوندی گناه کردی . دیگه بهش نگفتم به هیچ فقیری تا به حال ندیدم کمک کنی و حتی صدقه بدی گناه کردی. با این که ثروتمند بودی و حتی فقیری که از جلوت رد میشد صدقه دادی باشی . دیگه بهش نگفتم که منو تا حد مرگ اذیت کردی که ( می خواستی خانمت باشم ) ولی موفق نشدی دیگه هزاران گناهت که نوشتن تو اینجا مقدور نیست . برو نماز بخون روزه بگیر و کسب حلال کن ولی بقیشو به یاد نیار .  بگو من بهشتی ام !! البته چیزایی که من میدونم و چیزایی که خدا میدونه از همشن زیاده . بگذریم خوش به حالت دایی شاید تو این دنیا بهترین زندگیتو می کنی !!! بعضی وقتها میگم کاش منم ده درصد از تو بودم فکر این چیزا نبودم ولی مگه دست خودمه ؟ من دست خدام نه ملت
خدا جون چه سخته این قلب ؟ هر روز ذهنم پر شده از همینها . چرا اینجور آفریده شدم خدا ؟ خسته شدم از این زندگی !! کاش منم مثل بقیه بودم !! بی خیال دنیا !! بعضی وقتها از به کودکیم فکر میکنم . وقتی کودک بودم خودمو از همه بیشتر دوست داشتم وقتی بهم می گفتند خدا رو بیشتر دوست داری یا خودتو ؟ می موندم چی بگم !!! ولی الان نه اینطور نیستم !! نه تنها خدا بلکه همه رو بیشتر از خودم دوست دارم نه اینکه کاراشونو ... رو دوست داشته باشم نه خدا جون این طور نیست . منظورم اینه که اینقدر رنج و عذاب میکشم که به بابام حق میدم از من بدش بیاد . به بابام حق میدم آرزو کنه پسرش مثل بچه های دیگه شاد بود . من غمگینم اونا شاد . منم شاد دوست دارم از غمگین بدم میاد پس اگه میگم همه رو بیشتر از خودم دوست دارم منظورم اینه که شادی اونا رو دوست دارم . اما فقط شادی !! بقیشو بنداز تو آشقالی
درسته بابا جون بهت حق میدم از من بدت بیاد . منم جای تو بودم آرزو داشتم پسرم شاداب بود می گفت می خندید همش اون دنیا اون دنیا نمی کرد . همش گوشه نشینی . تنهایی بی دوست بودن از همه . آخه خدا جون خودت بهم حق بده یعنی دوست خوب تو این زمونه پیدا میشه ؟ با خیلی ها بودم ولی هیچ کی مثل خودم نبود آدمایی بهم نشون دادی با ایمان ولی به زبونم خندیدند شاید بعضی ها هم تو رو در رو نه ولی ... خدای من مگه تو منو کج زبون نیافریدی ؟ پس چرا اینا بهم می خندند ؟ چرا نتونستم مثل خودم پیدا کنم ؟ پس خدا بی دوستی خوبه نه ؟ اما خدا دیگه دارم دیوونه میشم . دیگه از عادتهای خودم هم خسته شدم . شاید خدا جون تو بگی فکر دنیا و دین و قبر و آخرت بودن خوبه  ولی خدای من دارم اذیت میکشم . اون زمانهای قدیم مد . پز . افاطه . کار و ماشین و پول و خانه زیاد مهم نبود الان زمونه فرق کرده . آدم نمی تونه صد در صد فکر آخرت و دینش باشه ولی حداقل تا هفتاد درصد میشه اما چه فایده ؟ آخه بیشتر دیوونه میکنه !!! سخت خدا سخت . دارم تا آخرش میرم اما قلبمو به تو می سپارم هر لحظه ممکنه قلبم وایسته آخه خدا خیلی اذیت قلبمو می کشم . دست خودم نیست آخه تنهام و با تو وفکر های این چنینی که گناه نکنم و اذیت قلبی که از آدمهای دیگش میکشم . دارم میام خدا مواظب قلبم باش . نجاتم بده. اشکم نزدیکه بریزه آخه چاره ندارم به تو نگم به کی بگم ؟ کی رو دارم آخه ؟ مگه خودت نگفتی که از رگ گردن هم به بنده هات نزدیکی ؟ خب منو هم خودت آفریدی بهم نزدیکی مطمئنم صدامو میشنوی کمکم کن خدا جون
چشام درد میکنه بقیشو بعدا مینویسم خدا . البته اگه عمرشو بدی. دوستت دارم خدا



[ یک شنبه 4 مهر 1394برچسب:به قلم محمد باقر ,,, حقیقت دل, ] [ 15:41 ] [ محمد باقر ] [ نظر بدهید ]


روز جمعه

 

روز جمعه


بسم الله الرحمن الرحیم

صبح بلند شو لباساتو بپوش برو بیرون. دستام تو جیبم.همیشه هر دو دستم تو جیبم خودمم نمیدونم واسه چی !! میرم بیرون تو فکرم فکره هزار جا. بعضی مغازه ها باز و بیشترشون بسته . خب تعطیله قدم میزنم همش تو خودم . فکر فردا و پس فردا و فرداهای دیگر . فکر پدر و مادر و خانواده و از همه بیشتر فکر خودم . فکر گناهانی که میکنم و فکر ثوابهای اندکم . نمیدونم پسر خوبیم یا نه خودم که اصلا راضی نیستم بعضی وقتها از درد گناهانی که کرده ام میسوزم و بعضی وقتها با یاد آوری ثوابهای اندکم به خودم روحیه میدم. خدایا من چه جور آدمیم؟ ازم راضی هستی خدا؟ یکی بهم میگفت آدمای خوب بیشتر با فکر گناهانی که کرده اند اذیت میکشند اما آدمای بد از خدا شاکیند که چرا اینقدر کار خوب میکنند اما چیزی نمی بینند !!! دیگه فکر گناهانی که می کنند نیستند و من چی خدا ؟  اسم خودمو چی بزارم ؟ خوب یا بد ؟ فکر آدمای قبل از خودم می افتم . آدمهایی هم قبل از من بودند مثل من خیلی ها بودند و رفتند منم یکی از اونا . دارم تو این دنیا امتحان پس میدم . بیشتر وقتها که عصبانی ام از خدا شاکی میشم اما وقتی که آروم شدم از خودم . بعضی وقتها دیوونه گناهم بعضی وقتها دیوونه ثواب . همش فکر و فکر و فکر . خسته شدم از این همه فکر . خیلی تو خودم گرفتارم . آخرش چی؟؟؟ مثل من خیلی ها بودند که اومدند امتحان دادند و رفتند منم یکی از اونا . هر روز صبح بلند میشویم و هی ساعت رو نگاه میکنیم که زمان نهار برسه بریم خونه بعد شب بشه راحت بشیم . هفته تموم بشه یه روز استراحت . ماه تموم بشه راحت . ماه سرد تموم بشه محرم تموم بشه ماه رمضان تموم بشه زمستان تموم بشه تابستون برسه بعد این بره اون بیاد غافل از اینکه عمرمون میگذره و فقط منتظر این و اونیم که برسه و بره و سال به سال با عوض کردن لباسامون و پوشیدن لباسهای بزرگ و بلاخره مرد بشیم کت و شلوار و میان سال بشیم و لباسی در شان میانسالی و بلاخره پیر بشیم و بگیم من کجا عمرمو گذروندم؟
خوش به حال اونی که از بچگی این جمله ( من چطور عمرمو میگذرونم ) را تو کودکی فکر کنه. اگه عاقل باشه. اگه یکم پایین تر از عاقل باشه تو نوجوونه بگه باز جای خوشحالی داره چون تو سن تکلیف نیست . اگه تو جوونی بگه باز یکم خوبه چون سخت جوونهایی پیدا کنی که این جمله رو با خود همراه داشته باشند اکه طرز افکارت خراب باشه تو میانسالی متوجه میشی که چطور عمرتو گذروندی و اگه طرز افکارت افتضاح باشه تو پیری متوجه این جمله میشی و اگه تو پیری هم متوجه نشدی و کافر و بی دین از دنیا رفتی چی؟
وای به حالت . خدای من ازم جدا نشو دستمو بگیر ولم نکن خدا خیلی بهت محتاجم
هر روزمونو شب کنیم شب وقتی خوابیدیم یه لحظه قبل از خواب به یه جمله فکر کن اینکه ( امروز چند گناه و چند ثواب کردم ) هیچ کس به جز تو و خدای تو این جوابش رو نمیتواند بدهد اگه گناهت از ثوابت بیشتر باشه و عاقل باشی شب خوابت نمیبره . اما اگه ثوابت از گناهت بیشتر باشه و عاقل باشی خوش میخوابی. و بر عکس اون اگه گناهت از ثوابت بیشتر باشه و نادان باشی راحت میخوابی و ثوابت هم از گناهت بیشتر باشه ناراحت میشی و حرص میخوری که فردا جبران جواب میدم . منم مثل بعضیها هر شب همبن فکرو تو مغزم میچرخونم با خودم میگم سال قبل هم هر شب همین فکرها رو میکردم امسال هم همین . فرقش اینه که یه سال گذشته و چند سالی مونده یا اصلا سالی نمونده و همین امسال نوبت منه که بار صفر رو ببندم چه معلوم؟ با خودم فکر میکنم که نکنه فقط من اینجور آفریده شدم به یکی بگی بهت می خنده میگه من اصلا نه شبها و نه روزها چنین فکرهایی نمیکنم برو تو هم !!! و منم که مسخره این و اونم و همش تو خودم و خدای خودم
چرا من اینجور آفریده شدم خدا؟ مشکلم چیست؟ روز جمعه تو خیابون هوای سرد دستام تو جیبم . و راهم بی معلوم. خودمم نمیدونم کجا میرم فقط قدم میزنم ذهنم پر شده از افکار خودم .راه میرم که زمان بگذره و نهار بشه و روزمونو تموم کنم. همینجور راه میرم نمیدونم کجا !!! همش فکر ! از خودم هم بدم اومده زیاد بدم اومده . آخه چرا اینجور شدم خدا ؟ تقصیرم چیه ؟ دارم راه میرم همه جور آدم دارند از روبه روم رد میشند همه رو یه جور دیگه میبینم خودمو جور دیگه ! اشکم نزدیکه بریزه . به همه جا چشم دوخته ام . هم سن و سالایم را می بینم که حسرت میکشم نزدیکه اشکم سرازیر شه گناهم چیه خدا ؟ چرا اونا اینقدر شاد هستند من افسرده ؟ مگه بهترین دوستم نیستی چرا افسرده ام . اونا خدا ندارند دوستای دیگه دارند شادند من با خدای خودم تو دنیای اونا ناراحتم . خدای من دستمو بگیر ببر پیش خودت نمی خوام مهمون اینا باشم ازشون بدم میاد !!! گناهم چیه خدا ؟ تنها قدم میزنم تنها میرم تنها میام . انگار تنها آفریده شدم . سخته خدا سخت . هی کی رو میبینم خودمو بدبخت تر از اون احساس میکنم . تنها دوستم وجودمه انگار خدا درونمه . همش با خودمم با خودم حرف میزنم مثل یه دیوونه در وجود خودم. دیوونه خدام . بعضی وقتها فکرم به جاهای دیگری میره و  انگار مغزم آتیش میگیره چیزای مثلا: اگه خدا وجود نداشت آخرم چی میشد ؟ با کی حرف میزدم ؟ با کی درد و دل می کردم ؟ حداقل تو خودم باهات هستم خیالم راحته انگار آب تو مغزم خالی میکنی که آتیش نگیره و ذهنم راحت باشه . وقتی باهات هستم احساس راحتی میکنم انگار خدایا خودم هستی چون وقتی تو خودم قرق میشوم احساس میکنی تو هم با منی. احساس میکنم حرفامو به یکی زدم. خدای من تو نبودی چطور خالی میشدم ؟
دلم خوش قلبم آروم زبونم راحت کمکم میشم سبکتر . سبکتر از یه بادکنک که ولش کنی میره آسمون . اما انگار تو دست دنیا زمینگیر شدم . حال و هوای دنیا ولم نمیکنه پرواز کنم به بالا. از یه طرف میگم سبکتر میشم مثل بادکنک میخوام پرواز کنم از طرف دیگه انگار جاذبه زمین و جاذبه آدمهاش میشم و میچسبم به زمین. جاذبه زمین منو با خودش به خیابونا آدمهای معروفش و ماشینهای زیبایش و پول احساس عشق قدرت و لذت دعوت میکنه غرق تماشای اون میشم و بالا رو نگاه میکنم میبینم خالیه و بالا چیزی نیست و خودمم احساس سنگینی میکنم و دیگه اون بادکنکی نیستم که سبک بار باشم  اینبار احساس میکنم توپ فوتبالم .مثل یه توپ فوتبال بالا و پایین میرم و تو دست و پای چندین نفرم که محکم شوتم میکنند و از زدن من فقط شادی میکنند و وقتی مثل یه توپ فوتبال پیر شدم انوقته که کسی نگاهم نمیکنه و میندازه بیرون و حسرت اون روزا رو میخورم که مثل توپ فوتبال براشون همه کار کردم شادشون کردم خوشحالشون کردم باهام بازی کردند آخرش که از کار افتادم پرتم کردند بیرون اونوقته که کلمه ای کاش رو به زبون می آری همش میگی ای کاش توپ فوتبالشون نمی شدی همون بادکنک باقی می موندی تا بازیچه دنیا نشی و پرواز کنی بری بالا. دیگه مثل توپ فوتبال چشم نمای مردم نمیشدی همه بهت چشم نمی دوختند و اینقدر به خودت مغرور نمیشدی که هوس دنیا دنیا کنی . همون توپی که صد هزار نفرو شاد میکرد حالا ترکیده و تنها تو یه مخروبه ای افتاده و تو هم مثل توپ فوتبال پیر شدی و تو یه جای بیمارستان افتادی و هر لحظه که توپ فوتبال منتظره که بره زیر چرخای کارخانه و پلاستیک بشه و کاملا از دنیا بره تو هم مثل اون هر لحظه تو بیمارستان منتظری که چشم از دنیا ببندی بری پیش خدا و برای خدا توضیح بدی که در بین صدها هزار نفر تو استادیوم مردم رو خوشحال میکردی یا خدا رو
بی خیال من نمیخوام توپ فوتبال بشم و دوستدار میلیونها و میلیاردها مردم بشم  میخوام همون بادکنک تو دست یه بچه بمونم و همون بچه رو شاد کنم اگه همون یه بچه رو شاد کنم مانند اینه که خدا رو شاد کردم خدا بچه ها رو دوست داره شادش کنی  خدا رو شاد کردی .پس اگه خدا دوسم داشته باشه برام کافیه .  خدایا میخوام تو رو شاد کنم میخوام محبوب تو باشم نه محبوب میلیاردها نفر
دارم راه میرم همینطور راه میرم مغزم نمیکشه . سنگینه سعی میکنم باز همه رو بریزم بیرون  خالی شم اما ... از یه طرف آدمایی میبینم که ... دستامو مشت میکنم از روبه روش رد میشم دوباره با یاد خدا آروم میشم . شیطان همه کار میکنه چشمامو با دو دستش باز میکنه سرمو میچرخونه میگه ببین !!! نگاه میکنم بهم میگه خدا دوست نداره !! خدا اینارو دوست داره نه تو رو !!! همه جورشو بهم نشون میده بعضیها رو با خنده و قهقهه هاشون بعضیها رو با شوخی و  ... بعضی ها رو با دوست بودنهای سه چهار نفری . بعضی ها رو با خنده شوخی فحش زشتی بی ادبی و خوش و خرمی که در کنار یکدیگر هستند و بی خیال از اینکه خدایی وجود داره !!! باز از روبه رویشان میگزرم از خدایم شاکی میشم که چرا من ... !! چرا خدا بهشون چیزی نمیگه ؟همش اون دنیا که نشد خدا ؟ چرا میگی همش اون دنیا ؟ چرا این دنیا جواب آدم بدها رو نمیدی ؟ مغزم باز پر آتیش میشه از این کار خدا !! آخه چرا من گناه کنم همون روز جوابشو میگیرم ولی اینا با اون گناهان بزرگشون هیچ ؟ حکمتت چیست خدا ؟ چرا بهم نمیگی ؟ باشه بیخیال تو دهرش نمیرم دیوونه میشم ازت دور میشم مثل یه پسری که تو بازار از پدرش عقبتر میره وقتی آدمها رو نگاه میکنه تو فکرشون میره و بابا جلوتر و پسره عقب میفته چون فکرش تو خیابون آدماش و... باباش صدا میکنه بدو بدو میره خودشو میرسونه دستشو میده به باباش و تو حال و هوای  شهر و ...گم نمیشه چون دستش تو دست باباشه و باباش اونو تا خونش میرسونه منم مثل همون بچه میخوام باشم و بابام هم خدا. مثل یه بچه آدماش و همه زیباییش رو میبینم و از خدا عقب میفتم با بدو بدو خودمو میرسونم به خدا دستشو محکم میگیرم و دیگه ولش نمیکنم تا خدای منم مثل بابای اون بچه منو به خونه ام یعنی بهشت ببره . اگه همون بچه چشماشو هم میبست و دست باباشو میگرفت باباش میبرد خونشون و منم سعی میکنم کو باشم جایی رو نبینم دست خدا رو محکم میگیرم ولش نمیکنم تا گم شم بعد خدا خودش منو به خونه ام ( بهشت ) میبره خدا مهربونه
یه روزی میرسه که آرزو میکنیم ای کاش کرو لال و کور به دنیا می اومدیم و با چشم و گوش و دهان گناه نمیکردیم . الان اگه خدا بگه آماه ای این کارو کنم میگیم نه اما تو اون دنیا میگیم ای کاش قبول میکردیم .البته فقط چشم و گوش و دهان بد نیستند همه جا هست جوون تو اون دنیا آرزو میکنه ای کاش دست نداشتم تا کسایی رو با دستم تنبیه میکردم یا پا نداشتم تا قدم به جاهای ... میگذاشتم یاخیلی غذر میخوام اینو بگم آلت تناسلی نداشتم تا هر وقت شهوت غلبه میکرد با خودم جلق میزدم و یا اندام زیبام از بچگی میسوخت تا اینکه با لباسهای کوتاه و یا در باشگاه های ورزشی خودمو نشون میدادم و یا ای کاش خدا بهم هوس شهوت نمی داد تا اینقدر گناه کنم . درسته الان هیچ کدوم راضی نیستیم دهان و گوش و چشم و آلت تناسلی و اندام زیبا و دست و پا نداشته باشیم ولی اون دنیا آرزوی همین ها رو میکنیم ولی چه فایده؟؟؟ و یا اون دنیا میگیم ای کاش تو بچگی می مردیم تا این همه گناه نمیکردیم ولی الان به یه پیر بگی حاظری همین الان بمیری بری بهشت؟ به نظرتون قبول میکنه؟
سوالاتی به ذهن آدم میاد که جوابشو از هیچ کسی نمیتونه کامل بگیره . خوشا به حال آدمهای قدیمی اگه  سوالاتی براشون پیش می اومد پیامبر داشتد میرفتند ازش سوال میکردند و از طریق اون جواب خدا رو میگرفتند . ما به کی شکایت کنیم ؟ درسته عالم هایی هستند ولی پیامبر نیستند که با خدا حرف بزنند . سعی می کنم بی خیال شم ولی یکی دو تا نیست هر روز سر راهمه هر روز میبینم تو سرم احساس سنگینی میکنم انگار مغزم هزار کیلو شده باید شب بیام دوباره خالیش کنم دیگه مثل زمونهای قدیم نیست برای اینکه از هوای هوس دنیا خلاص شیم بریم تو کوه ها تنهایی زندگی کنیم و تنها دوستمون خدا باشه و چشممون به جز خلق خدا کسی رو نبینه . باید تحمل کرد . خسته شدم خدا سعی میکنم مغزمو خالی کنم  کمکم کن خدا آرومم کن. همینطور دارم راه میرم و هزار فکر تو سرم میره میاد یه لحظه به خودم میام . انگاز زیاد از خونه دور شدم باید برگردم خونه راهمو پیش میگیرم تا خونه اگه پیاده برم باز هم همون افکار و اندیشه و هوای شیطانی . دیگه سعی میکنم از تاکسی استفاده کنم زود برسم و خلاص . سوار میشم میرسم و مغز هزار کیلوییم رو هم با خودم می آرم خونه سعی میکنم تا شب تنها بمونم و مغزمو شست و شو کنم تا آشغالها رو بریزم بیرون و دوباره با تنهاییم وجود خدایمو بیشتر احساس کنم و باهاش خوش باشم. نهارمو میخورم و با خودم میگم این هم از جمعه ای که یه هفته انتظارشو میکشیدم تا برسه . از زندگی سیر میشم با خودم میگم ای کاش همین الان از زندگی راحت میشدم اما خدا به یه شرط این کارو بکن !! اول گناهانمو ببخش بعد جانمو بگیر ولی نه این هم ممکن نیست: حق الناس را چی کار کنم؟
کمکم کن خدا جون

 

[ یک شنبه 1 مهر 1394برچسب:به قلم محمد باقر ,,, حقیقت دل, ] [ 15:37 ] [ محمد باقر ] [ 1 نظر ]


صفحه قبل 1 صفحه بعد